کارگردان:
نویسنده:
بازیگران:
خلاصه داستان :
چارلی، ولگرد معروف فیلمهای (چاپلین)، با دختر گلفروش نابینایی(ویرجینیا چیریل) آشنا و به تدریج دلباخته ی او می شود.دختر از نظر مالی شرایط مساعدی ندارد و "چارلی" برای کمک به او، دنبال کار می رود. در همین حال، او جان میلیونری مست(مایرز) را نجات می دهد و میلیونر با او دوست می شود. ولی مسأله اینجاست که میلیونر فقط در حالت مستی "چارلی" را می شناسد و در حالت عادی، او را به جا نمی آورد
نقد و بررسی فیلم روشناییهای شهر (عشاق سینما)
نویسنده: سید آریا قریشی
نوشتن مطلب در مورد روشناییهای شهر کار سختی است.فیلمی فوق العاده کامل.فیلمی که حتی یک سکانس اضافه هم ندارد.فیلمی که مفاهیم عمیقی را منتقل می کند و پس از پنج بار دیدن این فیلم،احساس می کنم هنوز بسیاری از ریزه کاریهای آن را در نیافته ام.هنر چاپلین در این بوده که فیلمی ساخته که هم تماشاگران عادی را جذب می کند و هم تماشاگران سخت گیر تر را.روشناییهای شهر،یک ملودرام کمدی است و چاپلین به خوبی توانسته تعادل را بین ملودرام و کمدی برقرار کند و از گرایش فیلم به هر یک از این دو سمت جلوگیری کند.
روشناییهای شهر در سال ۱۹۳۱ ساخته شد.۴سال از ورود صدا به سینما می گذشت و می رفت که سینمای صامت به تاریخ بپیوندد. چاپلین جزو آخرین کسانی بود که با ورود صدا به سینما مخالف بود.ادعایی که به عقیده ی من در آن دوره درست بود.با نگاهی به فیلمهای آن دوره،میبینیم که سینما با ورود صدا دچار افتی فاحش شد(که بررسی علل آن در این بحث نمی گنجد)و مدتی طول کشید تا به همان قدرت دوران صامت برگردد.به هر حال روشناییهای شهر یکی از آخرین آثار دوران صامت و بی شک آخرین شاهکار آن دوره به شمار می رود.
عنوان بندی فیلم به شکل چراغهایی بر نمایی از شهر شکل می گیرد.در این لحظه این حس به ما دست می دهد که در این شهر هیچ نوری وجود ندارد.در طول فیلم متوجه می شویم که افرادی مثل چارلی روشناییهای شهر هستند.
فیلم با صحنه ی افتتاح مجسمه ی صلح و عدالت آغاز می شود.وقتی پرده برداری صورت می گیرد،چارلی را می بینیم که روی مجسمه خوابیده است.نیش و کنایه های تند و کوبنده ی چاپلین از همینجا آغاز می شود.چارلی،نماد فقر،بر روی نماد عدالت!سپس می بینیم که شمشیر مجسمه ی عدالت،شلوار چارلی را پاره می کند.آری.او از سوی جامعه ای که ادعای عدالت و برابری دارد،زخم می خورد. در ادامه ی این صحنه،چاپلین با نشستن بر روی بینی و دست مجسمه ی عدالت و صلح،عدالت پوشالی حاکم بر جامعه را به سخره می گیرد.همچنین در این صحنه وقتی مرد چاق در حال سخنرانی است،به جای صدای او،وزوز مسخره و آزاردهنده ای به گوشمان می رسد که اولین نشانه ی هجو صدا در این فیلم است.
چاپلین در عین حال که داستانش را تعریف می کند،سعی می کند تا قهرمان سازی نکند.به همین علت در سکانس بعدی،گوشه ای از شیطنت های ولگرد را هم نشان می دهد.ولگرد در حال گذر از پیاده رو است.وقتی مجسمه ی زن را پشت ویترین مغازه می بیند،وسوسه می شود و اگر چه خود را مشغول نگاه کردن مجسمه ی اسب نشان می دهد،ولی پنهانی مجسمه ی زن را دید می زند!
بعد از این اتفاقات،وارد داستان اصلی می شویم.چاپلین دختر گلفروش و نابینایی را می بیند.دختر او را یک آدم ثروتمند می پندارد و از او می خواهد که گل بخرد.چاپلین هم به خاطر احساسی که نسبت به او دارد،گلی از او می خرد.از این لحظه به بعد،دختر گلفروش هم به شخصیتهای اصلی داستان اضافه می شود.به همراه او به خانه اش می رویم و می فهمیم که به همراه مادربزرگش در یک خانه ی استیجاری زندگی می کند.در همین سکانس با علایق او آشنا می شویم:موسیقی،پرنده و آب دادن به گلدان ها.این صحنه،موجزترین راه برای شناساندن یك كاراكتر است.پرنده ی داخل قفس نمادی از خود دختر است كه در قفس اسیر است و چارلی آن كسی است كه او را از این قفس آزاد می كند و همانطور كه پرنده بعد از آزادی از قفس،از صاحبش دور می شود،دختر هم بعد از بینایی دیگر از چارلی دور می شود.و البته تقصیر او هم نیست.
بعد از آن،بخش دیگری از ماجرا برای ما روشن می شود.چارلی با یاد دختر گلفروش و به همراه گلی كه از او خریده است،به كنار دریاچه می رود.در همین حال،میلیونری مست كه از زندگی ناامید شده،به كنار دریاچه می آید تا خود را غرق كند.چارلی او را نجات می دهد و به او امید می بخشد.میلیونر از او تشكر می كند و به نشانه ی سپاسگزاری،او را به خانه ی خودش می برد.این صحنه و آنجایی كه چارلی روی دوش میلیونر می رود تا از آب خارج شود،نشانه ای است از تلاش مردم آمریكا برای زندگی در دوره ی بحران اقتصادی و جلوگیری از غرق شدن در این همه كثافت.
این مساله كه میلیونر در حالت مستی خوش اخلاق و خوش برخورد است و در حالت عادی بسیار عبوس هم می تواند نقدی بر وضعیت جامعه ی آمریكا(و چه بسا كل جهان)در آن دوران باشد.فقط با مستی و بی خیالی می توان خوش بود و دنیای واقعی پر از ناامیدی است.
اما یكی از كمیك ترین و جذاب ترین صحنه های فیلم،جایی است كه چارلی و میلیونر با هم به كافه می روند.كلا خنده دارترین صحنه های فیلم های چاپلین در كافه ها هستند.در فیلم هایی چون زندگی سگی، جویندگان طلا و عصر جدید هم شاهد این نكته هستیم.در كافه،دست چاپلین برای ایجاد شوخی های متعدد بازتر از جاهای دیگر است.به خصوص اینكه كافه جایی است كه همواره عده ی زیادی در آنجا جمعند و این پتانسیل را دارد كه بتوان آنجا را به یك لوكیشن خنده دار تبدیل كرد.به ویzwj;ژه با نماهایی كه از واكنش مردم به حركات چاپلین می توان گرفت(این نكته در زندگی سگی و جویندگان طلا مشهود تر است.)
نشان دادن تضادها و تشابهات چارلی و میلیونر هم در نوع خودش جالب است.چاپلین با زیركی این مساله را نشان می دهد كه همه ی انسانها در حالت شادی و خشنودی مثل همند و در حالت سختی هاست كه تفاوتها مشخص می شود.
صحنه ی جالب دیگر،جایی است كه چارلی دختر را با ماشین میلیونر به منزلش می رساند و بعد از خداحافظی با او،گلی را كه در دستش است میبوید و به رؤیا فرو می رود.در همین لحظه گربه ای از بالا گلدانی را به روی سر او پرتاب می كند و چارلی به عالم تلخ واقعیت باز می گردد.آری.او نباید به رؤیا فرو برود.این حقی است كه از او دریغ شده است.
اصولا طنز بر اساس تضادها و سوءتفاهم ها شكل می گیرد.این تضادها و سوءتفاهم ها در فیلم های چاپلین به بهترین شكل دیده می شوند.به خصوص در روشناییهای شهر.تضاد مثل جایی كه چاپلین سوار رورویس است و در عین حال از یك ته سیگار نمی گذرد و یا آنجا كه شلوارش پاره است،ولی وقارش را حفظ می كند.و سوءتفاهم مثل آنجا كه میلیونر در مستی چارلی را می شناسد،ولی در حالت عادی او را به جا نمی آورد و دختر گلفروشی كه وقتی كور است،چارلی را یك میلیونر می پندارد و عاشق او می شود،ولی وقتی بیناییش را به دست می آورد،تازه با واقعیت تلخ رو به رو می شود.
در ابتدای متن اشاره شد كه چاپلین از مخالفان ورود صدا به سینما بود و در روشناییهای شهر هم در صحنه هایی به هجو صدا می پردازد.یكی سكانس اول كه اشاره شد و دیگری صحنه ی مهمانی میلیونر.در این صحنه فردی می خواهد آواز بخواند و هر وقت آماده ی خواندن می شود،صدای سوت اسباب بازی كه چاپلین به اشتباه قورت داده است به گوش می رسد و صحنه را به هم می زند.همانطور كه به عقیده ی چاپلین،ورود صدا به سینما وقار و آرامش سینما را به هم ریخت.
صحنه ی مهم دیگر هم جایی است که چاپلین در کارهای خانه ی دختر به او کمک می کند.دختر نخ کت چارلی را با کلاف نخ اشتباه می گیرد و شروع به کشیدن آن می کند و چارلی هم که دلش نمی آید دختر را ناراحت کند،چیزی به او نمی گوید.همانطور که او دارد از وجود و همه چیزش می زند تا دختر به آرزویش برسد.
و اما می رسیم به صحنه ی پایانی.صحنه ای كه اگر نگوییم بهترین،ولی بی هیچ شكی تاثیرگذارترین صحنه ی تاریخ سینماست و البته یكی از قله های بازیگری تاریخ.نگاه چاپلین وقتی برای اولین بار دختر را بعد از بینا شدن می بیند و لبخند تلخ او وقتی دختر او را می شناسد،ویران كننده و تكان دهنده است.این صحنه اوج هنرمندی چاپلین را نشان می دهد كه می داند چه زمانی فیلم را به اتمام برساند.در واقع روشناییهای شهر در اوج تمام می شود.بیننده منتظر است داستان ادامه پیدا كند و این دو به هم برسند،ولی در عین حال می داند كه این اتفاق امكان پذیر نیست.شما نمی توانید خودتان را از بغ ضی كه در انتهای فیلم گلویتان را می فشارد،رها كنید.نگاه پایانی چاپلین،در تاریخ سینما ماندگار شد.نگاهی كه چندین حس مختلف را در آن واحد به ما منتقل می كند:اشتیاق،خوشحالی از بینا شدن دختر،حسرت از اینكه می داند دیگر به او نمی رسد و در عین حال كورسوی امید كه شایذ اتفاق دیگری بیفتد.نكته ی جالب این است كه این نگاه،به نوعی پایان سینمای صامت را نشان می دهد.حتی می توان پا را فراتر نهاد و دختر گلفروش را در این صحنه نمادی از سینما دانست!در ابتدا ممكن است این قیاس خنده دار به نظر برسد،ولی به نظر من چاپلین علی رغم مخالفت با ورود صدا به سینما،در باطن می دانست كه ورود صدا چه تاثیر شگرفی بر سینما خواهد گذاشت،و همانطور كه بینا شدن دختر،به خود او كمك كرد،ولی چارلی را از او دور كرد،ورود صدا به سینما هم به رشد سینما كمك كرد،ولی چاپلین را از آن دور ساخت.(چاپلین بعد از روشناییهای شهر،در طول 46 سال زندگی تنها 6 فیلم بلند دیگر ساخت).و نگاه حسرت بار چاپلین هم نشانه ی گذر از این دوره است و چه بسا به همین علت این نگاه اینقدر ماندگار از آب در آمده است.چون چاپلین این مساله را با تمام روح و جانش حس می كرد.
بقیه ی اجزای فیلم هم كامل است.موسیقی خارق العاده و شگفت انگیز این فیلم را خود چاپلین نوشته است و چون چاپلین بهتر از هر كس دیگری فیلم خود را می شناسد،موسیقی كاملاً بر فیلم منطبق است. هر گاه لحن فیلم بیش از حد غمگین می شود،موسیقی حالت كمیك پیش می گیرد و بالعكس،و به این ترتیب تعادل فیلم حفظ می شود.فیلمبرداری هم در سطح بالایی قرار دارد.چقدر زیباست نماهای عمومی از شهر كه واقعاً حس نوستالzwj;یكی را به ما منتقل نی كند.
روشناییهای شهر را می توان بهترین پایان برای یكی از بهترین دوران سینما دانست:دوران صامت.
سکانس ماندگار فیلم، سکانس پایانی:
چارلی چاپلین توسط دختر نابینا در روشنایی های شهر شناخته می شود.
یعنی همان سکانس زیبا و تاثیرگذار پایانی فیلم که دختر نابینا ( که حالا بینا شده ) وقتی می خواهد پول به چاپلینِ گدا بدهد ، بعد از لمس کردن اتفاقی دست چاپلین ، او را می شناسد. چاپلین که پول عمل جراحی این دختر را به صورت گمنام محیا کرده در تخیل این دختر بیچاره ، یک ثروتمند جنتلمن بوده است اما حالا او چاپلین واقعی را با چشمانش می بیند. این سکانس دارای یکی از تاثیرگذارترین و احساس برانگیزترین جنبه های انسانی است.
نویسنده: سید آریا قریشی
منبع:
درباره این سایت